سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هنوز مال منی

دلم بیتابی میکنه

دیدی تنهام گذاشتی؟

باورم نمیشه،اونی که زیر بارون واست خیس میشد من بودم

باورم نمیشه اونی که واسم میمرد تو بودی

هنوز وقتی به یادم میای بغضم میگیره

هنوز یاد نگرفتم بغضمو بشکنم

یادته زیر بارون وقتی خیس میشدم میخندیدی میگفتی دیوونه ام؟

آره دیوونه بودم!!!!!!!!

حالا هر روز میرم جلو آینه و وقتی خودمو میبینم حسابی میخندم

دیگه عادت کردم به اینکه به خودم بخندم

ولی از وقتی به خودم خندیدم هیچکس بهم نخندیده

هیچ خنده ای به زیبایی خنده های تو نبود

یادته میگفتی خدا کنه همیشه سایت بالا سرم باشه؟؟؟؟

حالا هر جا میرم زیر سایم زمین خالیه!

سایه ام عادت کرده به نبودت

دیگه دوست نداره سایش بالا سر کسی باشه..........................

ولی هنوز عاشق صورتی ام

 


نوشته شده در جمعه 90/4/31ساعت 10:3 عصر توسط من نظرات ( ) | |

باز نگرانم

باز تلخی به کامم میزند،نغمه آغاز تو

من هنوز سرد و بی روحم

کو پس آن آواز عشقی که بر گوشم ندا کردی؟

کو سراغازی که میگفتی؟

من هنوزم مرده ام

کو پس آن اکسیر عشقی که میگفتی؟

این همه خواندی و میگفتی همه رویای من بود؟

........................................................


نوشته شده در جمعه 90/4/31ساعت 9:51 عصر توسط من نظرات ( ) | |

 

اسرار ازل را نـه تـو دانـی ونـه مـن       وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پـرده گفتـگوی من و تو      چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

***

هر چند که رنگ وروی زیباست مرا        چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلـوم نشد که در طرب خانـه خاک         نـقـاش ازل بـهـر چـه آراسـت مـرا

***

از منزل کفر تا به دین یک نفس است        وز عالم شک تـا یـقیـن یک نفس است

این یک نفس عزیـز را خوش می دار         کز حاصل عمر ما همین یک نفس است

***

ای کـاش کـه جـای آرمـیـدن بـودی      یــا ایـن ره دور را رسیـــدن بودی

کاش از پی صد هزار سال از دل خاک    چـون ســــبزه امید بر دمیدن بودی

***

اجـرام کـه ســـاکـنان این ایـوانند      اسـبـاب تـــردد خـردمنـــــدانــند

 

 

هان تا سررشته خرد گم نکنی         کــانان که مـــــدبرند ســرگردانند

 


نوشته شده در یکشنبه 90/4/5ساعت 11:32 عصر توسط من نظرات ( ) | |

آسمون دلم هر روز گرفته تر میشه

زندگیم داره بی رنگ میشه

عمرم طولانی شده اما واسم شیرینی نداره

دیگه توی وجودم روحی حس نمیکنم،بی روح بی روحم

دیگه نفسام به سختی در نمیاد

دیگه قلبم واسه کسی تند تند نمیزنه

دیگه خنده رو لبام نیست

دیگه نگاهی نیست که به روم بچرخه

دستی که رو صورتم غلط بخوره

نفسی نیست که رو صورتم موج بندازه

دیگه کسی نیست واسش اخم کنم و واسم ناز بریزه

دیگه تنهایی واسم داره آفت میشه

داره زندگی واسم عادت میشه

نیست که دیگه واسش بمیرم

نیست گرمی دستاش،که به دستام بگیرم

زندگی گردون چرخش، نمیچرخه

دیگه نیست سر بزاره رو زانوهام واسم بحرفه

عشقی که میگن مگه اینه؟

مثل پا گذاشتن روی مینه!

دیگه حرفی ندارم بسه این همه زاری

دیگه هرگز نمیخوام بمونم توی این خفت و خواری


نوشته شده در شنبه 90/4/4ساعت 2:24 عصر توسط من نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 قالب میهن بلاگ قالب وبلاگ