سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هنوز مال منی

مجال

بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت نا منتظر

از بهار حظ تماشایی نچشیدم،که قفس باغ را پژمرده میکند

از آفتاب و نفس چنان بریده خواهم شد که لب از بوسه ناسیراب
برهنه.......
بگو برهنه به خاکم کنند،سرا پا برهنه

بدان گونه که عشق را نماز میبریم


که بی شایبه حجابی با خاک عاشقانه در آمیختن میخواهم


نوشته شده در دوشنبه 90/8/2ساعت 11:9 صبح توسط من نظرات ( ) | |

وگاه تصویری در صورت فلکی ام نبود

تنها خطوط را طور دیگری ترسیم کردم

تا به فریب خود

به تماشا رفته باشم

که اگر روزی بی سرودن ترانه ای برای تو

به شب رسد

آن روز فرجام مرگ را به نهایت دریافته ام

آن روز اگر به شب برسم

بامدادی بر شبم نخواهد بود
................
..............
...............
.................
چقدر ساده آشنایت شدم

چقدر ساده همراهت شدم

همیشه میشد با تو تمام شد

باتو شروع کرد

همیشه میشد در هر عامیانه ی عاشقانه ای

پیدایت کرد

مثل وقتی که دلتنگت میشدم

وتو در آینه بودی

همراه من

تا با هم به تماشا بپیوندیم

مثل وقتی که برف می آمد

ودر انتهای رد پای تو

افق آغاز میشد
....................
....................
......................
افسوس

افسوس که ما ندیدیم

ونگاه تو همه از مهر بود

تا ما به تجربه های شاعرانه عاشق شویم

و از درون

خود را فریاد کنیم..............
...................
..................
..................
................
در این میان هم کدامم من؟

رسالتم چیست؟

محکوم و جلاد خویشم؟

یا عاشق؟

کدامینشان؟

تا به سرودنی تازه،خویش را

به زایش چندمین،تسکینی باشم

و مرگ را تسلیتی؟

وهمین گونه آغاز شدم


نوشته شده در دوشنبه 90/8/2ساعت 11:8 صبح توسط من نظرات ( ) | |

من آنقدر نیاز دارمت

که شاید امشب

عاشقانه با ستاره ها

به شهر تو سفر کنم

...............................

آری تنها صداست که میماند

وهنوز میشنوم

قویی از دریاچه ای و انسانی

بر وعده گاه انتظار میگذرند
...................
................
..................
...................

گفتی برای همیشه

از همیشه چند روز دیگر باقیست؟

وگفتی هرگز

وهنوز هرگز نفهمیدم یعنی چه.........؟

حال هرگز

مرا به یاد تو می آورد

برای همیشه
.............
...............
..............
سکوت بود و پیچک احساس

که رو به روشنایی کودکی ام

میبالید


ومن در عمق دیدارت

به دنبال یک ترانه میگشتم
...............
...............
...............
................

بی شک اندیشه ای بود،او را

در میان واژه های شعر

ورنه من هرگز نمیگفتم خداحافظ

وامروز تا روزی که بخواهی

اگر اندک امیدی به فرا رسیدنت باشد

گر چه ناگوار آید و سخت

از خاطره ات

بی تو باز میگردم


نوشته شده در دوشنبه 90/8/2ساعت 11:6 صبح توسط من نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 قالب میهن بلاگ قالب وبلاگ