وگاه تصویری در صورت فلکی ام نبود تنها خطوط را طور دیگری ترسیم کردم تا به فریب خود به تماشا رفته باشم که اگر روزی بی سرودن ترانه ای برای تو به شب رسد آن روز فرجام مرگ را به نهایت دریافته ام آن روز اگر به شب برسم بامدادی بر شبم نخواهد بود چقدر ساده همراهت شدم همیشه میشد با تو تمام شد باتو شروع کرد همیشه میشد در هر عامیانه ی عاشقانه ای پیدایت کرد مثل وقتی که دلتنگت میشدم وتو در آینه بودی همراه من تا با هم به تماشا بپیوندیم مثل وقتی که برف می آمد ودر انتهای رد پای تو افق آغاز میشد افسوس که ما ندیدیم ونگاه تو همه از مهر بود تا ما به تجربه های شاعرانه عاشق شویم و از درون خود را فریاد کنیم.............. رسالتم چیست؟ محکوم و جلاد خویشم؟ یا عاشق؟ کدامینشان؟ تا به سرودنی تازه،خویش را به زایش چندمین،تسکینی باشم و مرگ را تسلیتی؟ وهمین گونه آغاز شدم
................
..............
...............
.................
چقدر ساده آشنایت شدم
....................
....................
......................
افسوس
...................
..................
..................
................
در این میان هم کدامم من؟
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |