طفل همیشه عاشق، سرباز شیرخواره .......................................... برای آب آبِ ما، در این صحرا جوابی نیست ........................................... فاطمه گشت فداییِ علی، اما تو
مادر شود فدایت، یک خنده کن دوباره
می دانم از لب خشک، لبخند بر نیاید
لب هات بسته مادر با چشم کن اشاره
وقتی کشید بابا تیر از گلوت بیرون
شد حنجر تو مثل قرآنِ پاره پاره
تو شیر خواهی از من، من عذر خواهم از تو
کز سینه جای شیرم، آید برون شراره
در خیمه ماه رویان، سوزند همچو خورشید
کی دیده جان مادر، خون ریزد از ستاره
بگذار تا بسوزم، بگذار تا بگریم
بر زخم داغدیده جز گریه چیست چاره
هر قطره اشک، ما را، موج هزار دریا
هر لحظه در غم توست صد سال یادواره
اینجاست جای تکبیر یارب که دیده با تیر
راه نفس ببندند بر طفل شیر خواره
مادر اگر بگرید بر زخم تو عجب نیست
بالله کم است اگر خون، جوشد زسنگ خاره
هم طفل بود معصوم، هم تیر بود مسموم
میثم از این مصیبت، خون گریه کن هماره
خجالت میکشم وقتی میان خیمه، آبی نیست
خجالت میکشم مادر میان سینه شیری نیست
غروب عمر مجروح تو دیگر آفتابی نیست
از این دریا که حتی اسبهای کوفه سیرابست
برای خشکی لبهای تو غیر از سرابی نیست
برای قطره آبی به هر کس رو زدم مادر
ولی اینجا کسی مادر پی کسب ثوابی نیست
روی سرنیزهها جای گلوی کوچکت تنگ است
روی نیها جای اینکه تو بخوابی نیست
حنجرت را سپر خسروِ خوبان کردی
تا شنیدی پدرت بی کس و تنها مانده
خویش را آمدی و پاره گریبان کردی
مادرت گفت همینکه سرت افتاد به خاک
پدرت را پسرم، واله و حیران کردی
مادرت پشت سرت گفت حلالت شیرم
شب و روزِ همه را شام غریبان کردی
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |