هنوز مال منی
روزگار غریبیست:
دیگه بابا نون نمیاره
دیگه از آن مرد در باران آمد خبری نیست
آن زن در باران نصف شب آمد
حالا همیشه چراغ خونه عمه قزی صبحها هم خاموشه
دهقان فداکار پیر شده
چوپان دروغگو عزیز شده
شنگول و منگول دزد شدن
کوکب خانوم حوصله مهمون نداره
جوجه اکرم از الان داره قوقولی قوقو میکنه
کبری تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه
زاغ و روباه دستشون توی یه کاسه است
حسنک گوسفنداشو ول کرده توی یه شرکت آبدارچی شده
آبجی حسنک جمعه ها هم میره مکتب درس بخونه
آرش کمانگیر معتاد شده
رستم اسبشو فروخته و یه موتور سوزوکی خریده و هر روز با اسفندیار میرن کیف قاپی
واقعا چه بر سر ما آمده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نوشته شده در دوشنبه 90/5/31ساعت
3:9 عصر توسط من نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |